چکیده :اختلافات بین اصولگراها پیش‌بینی اصلاح‌طلبان را ثابت کرد و نشان داد ادعاهایی از قبیل این‌که چون اصولگراها برای خدا کار می‌کنند، هیچ‌گاه دچار اختلاف نمی‌شوند یا اصولگراها آن قدر پخته هستند و از سرنوشت رقیب خود پند گرفته‌اند که نگذارند اختلافاتشان علنی شود، چقدر سست و بی‌پایه بوده است. اختلافات مزبور که به نظر من روز به روز بیشتر و علنی‌تر خواهد شد، فرصت مناسبی برای اصلاح‌طلبان فراهم کرده است تا به تبیین دیدگاه‌ها‌ی خود و نیز نقد عملکرد رقیب بپردازند و نشان دهند که مدیریت یکدست ذوب‌ شدگان در ولایت چه به روز مردم، آیین و میهن آورده است....


کلمه – سید مصطفی تاجزاده:

سرانجام سومین پروژه ایجاد “چپ گلخانه‌ای” یا همان “راست چپ‌نما” کلید خورد و “جبهه پایداری” رسماً اعلام موجودیت کرد. آقایان مصباح یزدی و حداد عادل که پیش از این در نفی نهاد حزب و فعالیت‌های حزبی از منظر اسلام فقاهتی سخن می‌‌راندند و به جای حزب، از مساجد و روحانیت به عنوان نهادهای اصیل اسلامی دفاع می کردند، در مراسم تأسیس یک جبهه و در واقع حزب سیاسی سخنرانی و آن را تأیید کردند. آن هم در حالی که هفته پیش از آن آقای مهدوی کنی، رییس مجلس خبرگان رهبری،‌ رسماً از برادران اصولگرای خود خواسته بود از ایجاد تشکل جدید پرهیز کنند. در هر حال دو سخنران فوق به این دلیل برگزیده شده بودند تا مانع هرگونه سوءتفاهمی مبنی بر این شوند که جبهه مذکور برخلاف میل رهبری نظام تشکیل شده است. بر عکس، حضور آن دو نفر نشان‌‌دهنده مورد تأیید بودن جبهه فوق است؛ تا حدودی شبیه به آنچه در جریان تشکیل مجمع روحانیون مبارز در جریان انتخابات مجلس سوم رخ داد. البته در آن زمان جریان چپ فاقد احزاب قدرتمند و سراسری بود و مجمع روحانیون توانست خلاء آن احزاب را پر کند و اکثر نامزدهای انتخاباتی‌اش در انتخاباتی آزاد به پیروزی نایل آمدند.

اما “جبهه پایداری” در شرایطی اعلام موجودیت کرد که هم احزاب سراسری اصولگرا و هم دو تشکل روحانی باسابقه جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین قم فعالانه در صحنه انتخابات حضور دارند. با وجود این جبهه فوق برای دستیابی به اکثریت کرسی‌های مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم پا به میدان گذاشته و چون از حمایت کانون قدرت برخوردار است، لازم است مواضع و دیدگاه‌های مؤسسان و نیز موقعیت اجتماعی آنان و تغییری که در آرایش نیروهای سیاسی می‌دهند، شناسایی شود. از نظر نگرش و مواضع، ایده‌آل حکومتی جبهه پایداری،‌ “حکومت اسلامی” یا “حکومت ولایی” و در واقع “جمهوری نظامی” یا به عبارت دقیق‌تر “جمهوری سپاهی” است. از نظر آنان نه فقط دولت باید توسط نظامیان فتح و اداره شود و نظامیان حرف آخر را در همه عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی بین‌المللی بزنند، بلکه منظور از خصوصی‌سازی اصل ۴۴ قانون اساسی “نظامی‌سازی” یا همان “سپاهی‌سازی” اقتصاد کشور است تا چنانچه زمانی جناح حاکم مجبور به برپایی انتخابات آزاد با همه لوازم و سازوکارهای آن (مانند آزادی مطبوعات، احزاب، تجمعات، اتحادیه‌ها و…) شد و دولت در اختیار منتقدان جناح حاکم قرار گرفت، بسیاری از بخش‌های کلیدی اقتصادی کشور پیشاپیش از دولت و بخش انتخابی حکومت به بخش‌های ولایی و انتصابی منتقل شده و دست دولت منتخب بسته‌تر از همیشه باشد. الگوی این جبهه “آتاتورکیسم اسلامی” است؛ به همین دلیل می گویند سپاه باید بر تمام امور کشور نظارت و عنداللزوم دخالت کند تا جمهوری اسلامی ایران به انحراف نرود. دقیقاً همان نقشی که “مصطفی کمال پاشا” برای ارتش ترکیه قائل بود و در نقطه مقابل اندیشه و راهبرد رهبر فقید انقلاب قرار داشت که همواره مردم را مخاطب قرار می‌داد و آنان را مسئول جلوگیری از هر گونه انحراف، حتی انحراف رهبری می‌خواند. نزد امام سپاه نقشی همچون ارتش داشت، در حالی که امروز “سپاه” جای ملت را گرفته است. تفاوت بنیادین فوق نشان می‌دهد که چرا نظارت ملت بر انتخابات در زمان امام به نظارت مقامات بر ملت (نظارت استصوابی) در شرایط کنونی استحاله و بالأخره به نظارت استصوابی- نظامی بر همه ارکان حکومت تغییر یافته است.

بر اساس دیدگاه فوق نمی‌توان “دولت- ملت”‌(Nation State) تشکیل داد، بلکه باید گفت ایجاد “دولت- سپاه” (Army State) حق مطلب را بهتر ادا می‌کند.

با اعلام موجودیت جبهه پایداری، اصولگراها سه دسته شده و با هم به رقابت پرداخته‌اند: اول؛ اصولگراهای سنتی (راست سنتی شامل جامعه روحانیت مبارز تهران، جامعه مدرسین قم و حزب مؤتلفه و گروه‌های همسو و همسود با آنان). این گروه می‌‌کوشند موافقت آقایان رضایی و قالیباف را نیز جلب کنند تا در نهایت به فهرست مشترکی برسند. دوم؛ آقای احمدی‌نژاد و همکارانش که خود دومین پروژه “چپ مصنوعی” به شمار می‌روند و اکنون با چراغ خاموش برای انتخابات اسفند ماه در تلاشند. البته دو طیف دیگر اصولگرا آنان را “جریان انحرافی” می‌خوانند تا نقض حقوق و آزادی‌های قانونی‌شان اعتراضی برنینگیزد. یعنی از همان روش برخورد با اصلاح‌طلبان استفاده‌ می‌کنند که آنان را “فتنه‌گر” خواندند تا کسی جرأت نکند به انواع تضییقات غیر قانونی جناح حاکم علیه آنان انتقاد کند. البته سکوت تأییدآمیز آقای احمدی‌نژاد و همکارانش در دو سال گذشته دست آنان را در اعتراض به بازداشت یارانشان بسته است. گروه سوم؛ جبهه پایداری است که در صدد کسب اکثریت کرسی‌های مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم است. به این ترتیب هر یک از اضلاع سه‌‌گانه اصولگرا در حال حاضر با سه گروه در نبرد هستند: دو طیف داخلی به علاوه اصلاح‌طلبان. اصولگراهای سنتی (راست سنتی) مایل به حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات هستند (البته بدون حضور نامزدهای اصلی و احزاب تأثیرگذارشان) تا به این دلیل یا بهانه بتوانند اصولگراها را برای رقابت با اصلاح‌طلبان به وحدت برسانند و دست بالا را در مجلس نهم (مانند مجلس کنونی) داشته باشند.

آنان آقایان هاشمی و احمدی‌نژاد را تأیید و زیرمجموعه‌شان (کارگزاران و تیم مشایی) را نفی می‌کنند تا اعتبار اجتماعی آن دو خرج رقبای خودشان نشود. راست سنتی خود را ستون خیمه اصولگرایی می‌داند. جبهه پایداری یا بخش علنی حزب پادگانی در پی حذف کامل اصلاح‌طلبان، هاشمی و کارگزاران و احمدی‌نژاد و همکارانش است. برای اصولگراهای سنتی نیز در حد اداره کمیته امداد و اقلیتی در مجلس نهم جایگاه قائل است. گروه سوم یعنی آقای احمدی‌‌نژاد و همکارانش نیز درصدد کسب تعداد هر چه بیشتری از کرسی‌های مجلس هستند- با این‌که اکنون خیلی ضعیف شده اند- تا هم شانس حضور در انتخابات ریاست جمهوری را از دست ندهند و هم مانع برخوردهای امنیتی و قضایی پس از پایان دولت دهم شوند؛ چون روزهای سختی را برای خود پیش‌بینی می‌کنند. وقتی مجازات نامه سرگشاده و اعتراض به کودتای انتخاباتی شش سال زندانی باشد، می‌توان تا حدودی اوضاع این گروه را در آینده حدس زد.

در هر حال اختلافات بین اصولگراها پیش‌بینی اصلاح‌طلبان را ثابت کرد و نشان داد ادعاهایی از قبیل این‌که چون اصولگراها برای خدا کار می‌کنند، هیچ‌گاه دچار اختلاف نمی‌شوند یا اصولگراها آن قدر پخته هستند و از سرنوشت رقیب خود پند گرفته‌اند که نگذارند اختلافاتشان علنی شود، چقدر سست و بی‌پایه بوده است. اختلافات مزبور که به نظر من روز به روز بیشتر و علنی‌تر خواهد شد (چون رقابت بر سر منبع کم‌یاب قدرت و در این‌جا دستیابی به اکثریت مجلس و رییس‌جمهوری بعدی است) فرصت مناسبی برای اصلاح‌طلبان فراهم کرده است تا به تبیین دیدگاه‌ها‌ی خود و نیز نقد عملکرد رقیب بپردازند و نشان دهند که مدیریت یکدست ذوب‌ شدگان در ولایت چه به روز مردم، آیین و میهن آورده است؛ از مشکلات حاد معیشتی و تورم و گرانی و بیکاری و عقب‌ماندگی علمی و فنی و اقتصادی کشور و فرصت‌سوزی‌های بزرگ ملی و بین‌المللی تا رواج خرافه و ریا و دروغ و دین‌گریزی در عصر حکومت یکدست اصولگراها. در حال حاضر حتی بدنه اصولگراها نیز درباره تداوم مدیریت آنان به تردید افتاده‌اند و در پی راه نجات هستند. به باور من اجماعی در حال شکل‌گیری است که اداره کشور در سطح کلان با بن‌بست یا بحران‌های جدی و گسترده مواجه شده است و راه جدید می‌طلبد و این فرصت بزرگی برای اصلاح‌طلبان است. جالب آن‌که طیف‌های سه‌گانه اصولگراها در نقد رقبای درونی خود از تحلیل‌ها، مفاهیم و حتی ادبیات اصلاح‌طلبان استفاده می‌کنند. مثلاً تیم رسانه‌ای آقای احمدی‌نژاد رقبای خود را “اقتدارگرا” می‌خواند و اصولگراهای سنتی و نیز جبهه پایداری که اقتدارگراترین بخش آن جناح به شمار می‌روند، همان حرف‌هایی را درباره رییس دولت نهم و دهم می‌زنند که اصلاح‌طلبان از شش سال پیش تا امروز مطرح کرده‌اند. افزون بر آن اختلافات اصولگراها مظلومیت اصلاح‌طلبان را نیز ثابت کرد. فراموش نکرده‌ایم که چه کسانی سخن از “دست‌های پاک” و “دستمال پاک” برای پاک کردن شیشه‌ها (مفاسد اقتصادی) می‌کردند و به اصلاح‌طلبان طعنه می‌زدند. افشاگری اصولگراها علیه همدیگر آن دست‌های پاک را برای همیشه رسوا کرد.

این در حالی است که پاک‌ترین فرزندان انقلاب و امام در زندان‌ها به سر می‌برند. افشاگری طیف‌های اصولگرا علیه همدیگر نشان می‌دهد که جناح پیروز در مجلس هشتم و ریاست جمهوری دهم با چه پول‌هایی و کاربرد چه شیوه‌هایی به این مناصب دست یافته‌اند. حتی دغدغه‌های اصلاح‌طلبان درباره سلامت انتخابات و نیز سوء‌استفاده از اموال عمومی به سود فرد یا جناحی خاص اکنون لغلغه زبان اصولگراها شده است.

گذشته از موارد فوق، حال می‌توان ثابت کرد که ورود سپاه به صحنه انتخابات چه آثار مخربی برای کشور و حتی برای خود این نهاد انقلابی داشته است. سپاه و نیز بسیج در حال تکه‌تکه ‌شدن است. عده‌ای طرفدار آقای احمدی‌نژاد و گروهی مدافع جبهه پایداری شده‌اند. بخشی از آقایان مهدوی‌کنی و جامعتین و آقایان رضایی و قالیباف دفاع می‌کنند و جمع کثیری به همه این‌ها انتقاد و و از اصولگراها به طور کلی زده شده‌اند، بدون آن‌که لزوماً از افراد یا جناح دیگری حمایت کنند. نارضایتی عمومی هم در حد بسیار بالایی است.

به باور من سومین پروژه مصنوعی چپ جدید، مانند دو پروژه گذشته و حتی سریع‌تر از آن دو با بن‌بست و ناکامی مواجه خواهد شد؛ زیرا اساس کار غلط است. اگرچه ممکن است تشدید اختلافات کنونی اصولگراها موجب بسته‌تر شدن انتخابات شود، ولی خود فی نفسه مسأله بسیار مهمی است و “راست‌ آزمایی” اصولگراها را به چالش می‌کشد. زیرا علی‌القاعده هیچ جناح ۲۵ میلیونی در برابر ۱۴ میلیون از انتخابات آزاد نمی‌ترسد. ترس برای کسانی است که می‌دانند اقلیت هستند نه اکثریت. علاوه بر این غیر آزاد برگزار شدن انتخابات و حذف اصلاح‌طلبان از رقابت‌های انتخاباتی این ادعا را ثابت می‌کند که همه اقدام‌های جناح حاکم برای تک‌صدا کردن نظام صورت گرفته است. در هر حال صرف‌نظر از آنچه در اردوگاه اصولگراها می‌گذرد، به نظر من اصلاح‌طلبان و البته سبزها باید با شعار “انتخابات آزاد آری، انتخابات نمایشی هرگز” یا ” انتخابات آری، انتصابات هرگز” یا “مجلس آزاد آری، مجلس فرمایشی هرگز” به استقبال انتخابات اسفند ماه بروند. در این صورت اگر انتخابات آزاد بر جناح حاکم تحمیل شود، ‌با همه توان در آن شرکت خواهند کرد. در غیر این صورت،‌ آن را افشا می‌کنند. انتخابات اسفند ماه یا باید به طور آزاد برگزار گردد یا رسوا شود، راه‌های دیگر بسته شده است. انتخابات آزاد دیر یا زود تحقق خواهد یافت و برای آن باید آماده بود، چون گذشت زمان به سود اصلاحات است. بهار عربی و بهار دموکراسی‌خواهی در همه جا، بهار ایران را هم به دنبال خواهد داشت؛ به یاری خداوند و هوشیاری مردم.