چکیده :دین خدا که رسول مکرم اسلام بیست و سه سال جانفرساترین زحمات را براى استقرار آن کشید، تبدیل به ملعبه ى دست یزید و آل ابى سفیان گشت و به تدریج مى رفت که کلمه «لا اله الا اللَّه» از رونق بیفتد و مردم جملگى برده و بنده ى حاکمان اموى خویش گردند. وقتى حاکمیت جامعه در دست کسانى قرار گیرد که از درون بویى از توحید نبرده اند و با «لا اله الا اللَّه» بیگانه اند، مردم نیز از توحید تهى مى شوند و از پروردگار یکتا کناره مى گیرند چرا که مأموم هر چه کند نمى تواند از امام خود پیش افتد. در چنین فضایى بود که امام حسین علیه السلام خود را آماده کرد براى آگاه سازى مردم و تن دادن به هزینه ها و لوازم آن....
آیت الله العظمی سید علی محمد دستغیب در تحلیل شرایط اجتماعی قبل از قیام امام حسین گفت: دین
خدا که رسول مکرم اسلام بیست و سه سال جانفرساترین زحمات را براى استقرار
آن کشید، تبدیل به ملعبه ى دست یزید و آل ابى سفیان گشت و به تدریج مى
رفت که کلمه «لا اله الا اللَّه» از رونق بیفتد و مردم جملگى برده و بنده ى
حاکمان اموى خویش گردند – همچنان که پس از جنایت خونین یزید در مدینه،
مردم مجبور شدند اقرار به بردگى خود براى یزید و عمّال فاسد او نمایند.
این مرجع تقلید مردمی که در ادامه سخنرانی های خود در دهه اول محرم سخن
میگفت، با بیان این مطلب افزود: وقتى حاکمیت جامعه در دست کسانى قرار گیرد
که از درون بویى از توحید نبرده اند و با «لا اله الا اللَّه» بیگانه
اند، مردم نیز از توحید تهى مى شوند و از پروردگار یکتا کناره مى گیرند
چرا که مأموم هر چه کند نمى تواند از امام خود پیش افتد. در چنین فضایى
بود که امام حسین علیه السلام خود را آماده کرد براى آگاه سازى مردم و تن
دادن به هزینه ها و لوازم آن.
ایشان همچنین با تاکید بر تکلیف امام حسین(ع) برای قیام در برابر ظلم، خاطرنشان کرد: معاویه
در طول چهل سال زمامدارى (۲۰ سال به عنوان حاکم شام و ۲۰ سال به عنوان
خلیفه) چنان القا کرده بود که انگار هیچ کس با او مخالفتى ندارد و به واقع
خلیفه بر حقّ پیامبر است، و پس از او همین تصوّر نیز درباره یزید وجود
داشت؛ در حالى که معاویه لااقل ظواهر اسلام را حفظ مى کرد اما یزید هیچ
چیز از دین را محترم نمى شمرد و هیچ حرامى در نزد او قبیح نبود.
مشروح سخنان آیت الله دستغیب در شبهای ششم، هفتم و هشتم محرم که در وبسایت حدیث سرو منتشر شده، بدین شرح است:
سخنرانی شب ششم محرم
قُلْ إنَّنی هَدانی رَبّی إلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً مِلَّةَ إبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ
بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده، به سوى دینى استوار، آیین پاک ابراهیم که میل به باطل ندارد و او هرگز از مشرکان نبود.
ابرهیم خلیل اللَّه
حضرت ابراهیم پیامبر بزرگ پروردگار است که بعد از پیامبر اسلام و ائمه
اطهارعلیهم السلام عالىترین درجه تقرّب را نزد پروردگار دارد. او از کسانى
است که مصداق «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» گشته. خداى تعالى در این آیه و
بعضى آیات دیگر، پیامبر اکرم را رهرو راه ابراهیم معرّفى فرموده است.
امتحانات ابراهیم
شکستن بتها
جناب ابراهیم به عنوان پرچمدار توحید، امتحانات متعدّد و دشوارى را پشت
سر گذاشت و در همهى آنها سرافراز بیرون آمد. در جوانى هنگامى که سجدهى
آدمیان براى بتها را دید تصمیم گرفت آنها را متوجّه اشتباهشان کند لذا در
روزى که شهر از ساکنانش خالى شد، به بتکده رفت و همه بتها را شکست و تبر را
بر دوش بت بزرگ گذاشت.
ممکن است بعضى به ظاهر روشنفکر، شبهه اندازند که این عمل ابراهیم توهین
به مقدّسات مردم بود و صحیح نبود. اما در حقیقت جناب ابراهیم دلسوز مردم
زمان خویش بود و قصدى جز یارى کردن آنها و بیرون آوردنشان از منجلاب جهل و
نافهمى نداشت. او از سر محبّت و خیرخواهى و علاقه به نجات آنها از ظلم و
جهل دست به این کار زد.
چون در مقام محاجّه با مردم بر آمد به آنها گفت: شاید این کار را بت
بزرگ انجام داده پس از خود آنها بپرسید، اگر سخن مى گویند. اما آنها پاسخى
نداشتند جز آنکه سر به زیر انداخته گفتند: تو خود مىدانى که اینها سخن
نمىگویند. به هر حال ابراهیم به زیبایى حقیقت حال بتها را به مردم نشان
داد و آنها به روشنى به اشتباه خویش پى بردند لکن دست ستم استثمار و
استعمار نمرودیان سنگینتر از آن بود که مردم بتوانند خود را از این نافهمى
آشکار نجات دهند فلذا بجاى اطاعت از نداى حق فطرت، به محاکمهى آن
پرداختند و ابراهیم محکوم به سوختن درآتش قهر خدایان شد!
دریایى از آتش برافروختند و پیامبر خدا را با منجنیق به میان آن پرتاب
کردند. جناب ابراهیم آمادهى سوختن شد و باکى نداشت از اینکه در راه بیدارى
انسانها جان خود را فدا کند و این تسلیم شدن در مقابل مشیّت پروردگار، خود
امتحانى دیگر براى او بود.
دل کندن از اسماعیل و هاجر
چون به فلسطین هجرت کرد و در سنین کهولت از هاجر صاحب پسرى به نام
اسماعیل شد، از جانب پروردگار فرمان یافت که این فرزند نورسیده و مادرش را
به سرزمین خشک و بى آب و علفى ببرد و در میان کوهها و درّههاى سوزان، یکّه
و تنها رها کند و ابراهیم به عشق پروردگار، از محبّت فرزند و همسر چشم
پوشید و همان جا که خداوند فرمان داده بود آنها را بى هیچ توشه و تضمینى
رها کرد و بازگشت در حالى که گریه و ناله ى آنها را مى دید. این شرط سر
سپردن به محبوب و تسلیم فرمان او بودن است.
ذبح فرزند
سالها گذشت و به لطف پروردگار هاجر و اسماعیل نجات یافتند و محل
زندگیشان محلّ توجّه مردم قرار گرفت و ابراهیم گهگاه به عزیزان خود سر
مىزد تا آنکه در دوران نوجوانى اسماعیل، باز مأموریتى دیگر یافت. در عالم
رؤیا دید که باید اسماعیل را در راه خدا ذبح کند. اسماعیل فرزندى دلبند بود
که آثار حسن در ظاهر و باطنش موج مىزد و نور توحید در جبین چون ماهش
تلألو داشت اما ابراهیم جز رضاى محبوب چیزى نمى خواست و جز اطاعت امر او،
کارى نمى کرد و اسماعیل رهرو راه پدر بود و در مسیر امتثال امر پروردگار
صبر پیشه کرد و خود را به تیغ مشیّت الهى سپرد خداى تعالى در مقابل چنین
اظهار محبّت جناب ابراهیم و گذشتن او از هر آنچه داشت و دوست مى داشت، در
راه تکلیف، او را پرچمدار توحید خویش ساخت و به اشرف مخلوقات، محمّد بن
عبداللَّه صلى الله علیه وآله فرمود که خود را تسلیم همان دینى بداند که
ابراهیم بر آن بود.
خلیل خدا چون کارد بر گلوى فرزند گذاشت، آن را بى اثر دید، هر چه تلاش
کرد، کارد نبرّید، چون با غضب آن را بر زمین زد، کارد به سخن آمد که
«الخَلیلُ یَأمُرُنی و الجَلیلُ یَنْهانی» (خلیل خدا فرمان مىدهد و خداى
جلیل نهى مى کند).
جناب ابراهیم رو به درگاه پروردگار نموده از عدم توفیق ذبح فرزند اظهار
نگرانى کرد. جبرئیل نازل شد و روضه حضرت سید الشهداء علیه السلام و على
اکبرعلیه السلام را براى او خواند و گریه ابراهیم به حسین بن على علیهما
السلام و على بن حسین علیهما السلام، ثواب ذبح فرزند را به او ارزانى کرد.
ابتلائات اجتماعى دوران امام حسین علیه السلام
در دوران امام حسین علیه السلام دین خدا که رسول مکرم اسلام بیست و سه
سال جانفرساترین زحمات را براى استقرار آن کشید، تبدیل به ملعبه ى دست
یزید و آل ابى سفیان گشت و به تدریج مى رفت که کلمه «لا اله الا اللَّه»
از رونق بیفتد و مردم جملگى برده و بندهى حاکمان اموى خویش گردند – همچنان
که پس از جنایت خونین یزید در مدینه، مردم مجبور شدند اقرار به بردگى خود
براى یزید و عمّال فاسد او نمایند -.
وقتى حاکمیت جامعه در دست کسانى قرار گیرد که از درون بویى از توحید
نبرده اند و با «لا اله الا اللَّه» بیگانها ند. مردم نیز از توحید تهى
مى شوند و از پروردگار یکتا کناره مى گیرند چرا که مأموم هر چه کند نمى
تواند از امام خود پیش افتد.
در چنین فضایى بود که امام حسین علیه السلام خود را آماده کرد براى
آگاه سازى مردم و تن دادن به هزینه ها و لوازم آن. لکن این کار چیزى
بالاتر از عمل به تکلیف بود و در دایره ى عشق پروردگار وارد مى شد.
ظهور عشق حسینى
هنر جاوید حسین بن على علیهما السلام این بود که در میان تمام انبیا و
اولیا، بالاترین درجهى عشق به پروردگار را به منصه ى ظهور رساند. عشقى که
ابراهیم ظاهر نکرد و حتى رسول خدا با آنکه بیشتر از هر پیامبر دیگرى در
راه دین خدا آزار دید، ظاهر نساخت، نه آنکه عشق حسین علیه السلام از عشق
پیامبرصلى الله علیه وآله بیشتر باشد، بلکه ظهور عشق ایشان بیشتر از ظهور
عشق جدّشان بود. آن همه مصیبت که در یک نیمروز بر حسین علیه السلام وارد
شد و آن همه اظهار رضایت و تسلیم از جانب ایشان و بالاتر از این، شادابى و
افروختگى هر چه افزونتر امام تا لحظه شهادت، حکایت همان ظهور عشقى است که
براى هیچ یک از ائمه علیهم السلام، حتى مولا على علیه السلام و امام
مجتبى علیه السلام نیز ظاهر نگشت.
مسلماً کسى با چنین ظهور عشقى، چنان مورد محبّت خداى تعالى قرار مىگیرد
که خداوند قصّه او را براى تمام پیامبران مقرّبش بازگو مى نماید و گریهى
آنها براى او را سبب تقرّبشان قرار مى دهد اشک ریختن انبیاى الهى براى
حسین بن على علیهما السلام ظاهر کننده ى عشق خداى تعالى بر آنان بود.
شرکت در مجالس امام حسین علیه السلام و گریه و اشک و اظهار محبّت به حضرت موجب توسعه ى عشق ما به خداى تعالى مى شود.
حسین علیه السلام یعنى توحید؛ یعنى نمودار لا اله الا اللَّه، نمودار محمّد رسول اللَّه و نمودار همه امامان معصوم.
باید توجه داشته باشیم که عزادارى و مرثیه سرایى براى حسین بن على
علیهما السلام در حقیقت اظهار محبّت به ساحت کسى است که همه انبیا و اولیا
و بلکه همه موجودات عالم در مقابلش تعظیم مى کنند؛ کسى که خداوند معشوق
او است پس باید شأن او را در همه حال حفظ کنیم و بر آنچه مىگوییم مراقب
باشیم.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«روزى رسول خدا در منزل حضرت فاطمه علیها السلام تشریف داشتند در حالى
که حضرت امام حسین علیه السلام در دامن آن جناب بود. رسول خدا گریستند و
به سجده افتادند سپس فرمودند: اى فاطمه! در این ساعت و در همین مکان خداوند
علىّ اعلى بهترین صورت و زیباترین شکل خود را به من نشان داد و گفت: اى
محمّد صلى الله علیه وآله آیا حسین علیه السلام را دوست دارى؟ گفتم: بلى
نور دیده و گل خوشبو و میوه دل و پرده ما بین دیدگان من است. خداوند در
حالى که دست بر سر حسین علیه السلام نهاده بود به من فرمود: اى محمّد صلى
الله علیه وآله برکت حاصل شود از مولودى که بر او برکات و رحمت و رضوان من
باشد و لعنت و غضب و عذاب و ذلّت و عقوبت من بر کسى که او را کشته و نصب
عداوتش نموده و با او دشمنى کرده و با وى به حرب برخاسته است. بىشک او
سرور شهدا، از اولین و آخرین در دنیا و آخرت است و آقاى جوانان اهل بهشت
است و پدرش از او برتر است پس سلام من را به او برسان و بشارتش ده که او
علامت هدایت و نشانه ى دوستان من و نگهبان و شاهد بر خلق من و خزینه دار
علم من، و حجّت من بر اهل آسمانها و زمین و جن و انس است». (کامل الزیارات،
ص۷۰)
هیچ شکى نداشته باشید که اگر در صحنه کربلا بودید و از امام حسین علیه
السلام مى خواستید جزو یارانشان باشید، این توفیق را مى یافتید. به جاى
ترسیدن از لغزش در راه حسینى چنین بگویید که اگر بودیم از او طلب استقامت
مى کردیم و هر آنچه داشتیم فداى او مى ساختیم، پس با این امید بگویید:
«یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأفوزَ فَوزاً عَظیماً» که در این صورت، به
میزان معرفتى که دارید اجر شهادت در رکاب او را خواهید برد.
یقیناً نظر لطف حسین علیه السلام به هر کس افتد، آتش عشق خداوند را در جانش مى افکند و هر چه غیر خدا در وجودش باشد را مى سوزاند.
سخنرانی شب هفتم محرم
«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ
مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ
ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لِلَّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ
الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیر». (آل عمران/۱۸۰)
«کسانى که بخل مى ورزند و آنچه را که خدا از فضل خویش به آنان بخشیده
انفاق نمى کنند گمان نکنند این کار به نفع آنهاست، بلکه براى آنها شر است.
به زودى در قیامت آنچه در بخشیدنش بخل ورزیدند همانند طوقى به گردنشان مى
آویزند. میراث آسمانها و زمین از آن خداست و خدا به کردار شما آگاه است».
بخل
یکى از صفات ناپسندى که خداى تعالى در قرآن کریم آن را نکوهش کرده و
درباره آن هشدار داده است، صفت بخل است. «سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ»
کنایه از آن است که شخص بخیل، به جهت سنگینى گردنش، حرکتى به سوى خدا
ندارد، لذا در روز قیامت راهى به سوى نجات نخواهد داشت؛ لکن این امر اختصاص
به قیامت ندارد و در همین دنیا نیز همین گونه است؛ یعنى دلبستگى به دنیا و
محبت شدید مال که عامل اصلى بخل است، انسان را از حرکت به سوى پروردگار و
تعالى روح باز مىدارد.
در نقطه مقابل، خداى تعالى دورى از بخل را کلید فلاح و رستگاى معرفى مىفرماید:
«وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». (حشر/۹) «و کسانى که از بخل خویش بر کنار باشند، رستگارند».
بحث روایى
جناب ملا محمّد نراقى رحمه الله در کتاب شریف جامع السعاده روایات
مختلفى درباره بخل نقل فرموده که در اینجا به بعضى از آنها اشاره مى شود.
امام باقرعلیه السلام فرمود:
«المُوبِقاتُ ثَلاثٌ شُحٌّ مُطاع و هَوىً مُتَّبَع و إعجابُ المَرء بِنَفْسِه». (بحار، ج۷۰، ص۳۰۲)
«سه چیز آدمى را نابود مىکند: اطاعت از بخل، تبعیت از هواى نفس و خودپسندى انسان به خویش».
رسول خدا فرمود:
«لا یَجْتَمِعُ الشُحُّ و الایمانُ فی قَلبِ عَبْدٍ أبَداً». (بحار، ج۷۰، ص۳۰۲)
«هرگز ایمان و بخل در دل بنده جمع نمىشوند».
«خِصْلَتانِ لاتَجْتَمِعانِ فی مُسْلِمٍ: البُخْلُ و سُوءُ الخُلْقِ». (بحار، چ۷۰، ص۳۰۲)
«دو خصلت در مسلمان جمع نمىشود: بخل و بدخلقى».
رسول خدا درباره سخاوت مىفرمایند:
«انَّ السَخاءَ مِنَ الإیمانِ و الإیمانُ فی الجَنَّةِ».
«سخاوت از ایمان است و جایگاه ایمان، بهشت است».
«أفْضَلُ الإیمانِ الصَبرُ و السَماحَة». (نهج الفصاحة، ص۲۲۹)
«بهترین خصال ایمان، صبر و سخاوت است».
«خُلقانِ یُحِبُّهُما اللَّهُ، السَخاءَ و حُسْنَ الخُلق». (ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۳۷)
«دو صفت است که خداوند آنها را دوست مى دارد: سخاوت و خلق نیکو».
بدترین شکل از بخل، امساک از پرداخت واجبات است؛ یعنى زکات، که خداوند
در قرآن کریم آن را همواره در کنار نماز آورده است. خمس، که فتواى جمیع
فقها و منصوص قرآن کریم است و کفّارات و نفقات پس از پرداخت واجبات. اگر
انسان تمکّن پرداخت انفاقات مستحب را داشته باشد و نپردازد بسیار محتمل است
که در دام «تکاثر» (ثروت اندوزى) افتد، صفت ناپسند دیگرى که بسیار مورد
مذمّت اولیاى دین قرار گرفته است؛ مخصوصاً آنجا که اقوام و نزدیکان انسان
در تنگى باشند و او دست خود را از انفاق باز دارد؛ که این نیز شکلى از بخل
محسوب مىشود. رسول خدا در مسجد الحرام بودند که متوجّه شدند شخصى دست به
دیوار کعبه نهاده و عرض مى دارد: پروردگارا! گناه مرا ببخش اگر چه گمان
ندارم که مرا ببخشى. رسول خدا نزدیک رفته فرمود: گناه تو چیست؟ گفت: گناهى
بزرگ دارم و از بیان آن شرمگینم. حضرت فرمود: گناه تو بزرگتر است یا زمین؟
گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمانها؟ گفت: گناه من. فرمود:
گناه تو بزرگتر است یا رحمت پروردگار؟ گفت: رحمت پروردگار. فرمود: گناه
خویش را بازگو. گفت: من شخصى مالدارم، اما هنگامى که فقیرى نزد من مىآید و
تقاضاى کمک مى کند آنقدر ناخشنود مى شوم که رنگ چهره ام تغییر مى کند و
دوست مى دارم سر او را از تنش جدا کنم. رسول خدا فرمود: دور شو اى بخیل
که نزدیک باشد از آتش عذاب تو من نیز بسوزم!
البته این سخن پیامبر به نوعى تنبّه و هشدار براى او بود، نه به جهت ناامید ساختنش چرا که توانست این صفت را از خود دور سازد.
صفت سخاوت
در مقابل صفت ناپسند بخل، خلق نیکوى کرم یا همان سخاوت قرار دارد که
بسیار مورد رضاى پروردگار است و داشتن آن عطیهاى از جانب خداى تعالى براى
کسى که طالب آن است به حساب مىآید. صفت سخاوت مخصوصاً براى کسى که عزم
حرکت به سوى خداى تعالى را دارد بسیار دستگیر است و به همه جوانها و
نوجوانهاى عزیز توصیه مىکنیم از همین ابتداى راه خود را به این صفت
پسندیده عادت دهند و حتى مقدار اندکى از مالشان را هم اگر مىتوانند در راه
خدا انفاق نمایند، حتى دادن باقیمانده خوراک به حیوانات، نوعى انفاق محسوب
مىشود و براى کسى که توانایى مالى محدود دارد بسیار خوب است.
انفاق از بیت المال
تمام آنچه در مذمّت بخل و مدح سخا گفته شد در جاى خود، هر کس باید نسبت
به امانتى که از بیت المال به دستش مىسپارند، امانتدار و درستکار باشد؛ پس
سخاوت این نیست که انسان امانت مردم یا اموال عمومى را طبق نظر و سلیقه
خود بذل و بخشش کند که این کار تصرّف در مال غیر و حرام است.
سخاوت در نزد اولیاى دین
پیامبران الهى و ائمه اطهار علیهم السلام جملگى از صفت بخل دور و دستى
سخاوتمند داشتند. حتى معاویه که دشمنترین دشمنان مولا على علیه السلام
بود، در روایتى از صفت سخاوت امیرالمؤمنین علیه السلام یاد کرده، مىگوید:
اگر على علیه السلام دو انبار، یکى از طلا و یکى از کاه داشت، ابتدا
انبار طلا را میان فقرا تقسیم مىکرد و پس از آن انبار کاه را. (فضائل پنج
تن در صحاح ششگانه اهل سنت، ج۳، ص۱۹۰)
در مدت ۲۵ سال خانه نشینى، کار حضرت، حفر چاه و غرس نخل و فروش آنها و
تقسیم عواید آن میان فقرا بود. گاه پول زیادى از این طریق به دست حضرت
مىرسید، اما به یک روز نرسیده همه را به نیازمندان مىبخشیدند. این در
حالى بود که در زمان خلافت، حتى یک درهم به عقیل، برادر فقیر و نابیناى خود
نداد، بر عکس خلفاى قبل که گاه نزدیکانشان از رهگذر سخاوتهاى بى حدّ و حصر
آنها از جیب بیت المال، به مال هاى انبوه و ثروتهاى بادآورده فراوان مى
رسیدند.
بالاتر از سخاوت
بالاتر و برتر از صفت سخاوت، ایثار است. ایثار یعنى بخشیدن آنچه مورد
نیاز خود انسان است، به غیر. همه انبیا و ائمه علیهم السلام صاحب این صفت
بودند و حکایات مختلفى در باب ایثار آنها وارد گردیده.
حکایت ایثار جان مولا على علیه السلام در لیلة المبیت، فضیلتى عظیم براى ایشان است که خداى تعالى در وصف آن چنین فرمود:
«وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ». (بقره/۲۰۷)
«بعضى مردم در طلب خشنودى خدا جان خود را مىفروشند و خداوند به بندگان مهربان است».
در جنگهاى صدر اسلام همواره امیرالمؤمنین علیه السلام پیشاپیش پیامبر صلى الله علیه وآله بود و جان خود را فداى رسول اللَّه مىکرد.
ایثار و سخاوت حسینى
ائمه اطهار علیهم السلام همگى معدن سخا و ایثار بودند، اما ظهور این
صفات براى حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه السلام بیش از دیگران بود. هر کس
ابراز نیاز به حضرت مىکرد محال بود که ایشان روى او را نگیرد و ناامیدش
سازد. گاه بیش از حدّ نیاز اشخاص به آنها عطا مىکردند و گاه نامههاى
تقاضاى مردم را باز نکرده به همراه صله باز مىگرداندند و حتى گاهى از پشت
در به فقیر پول مىدادند تا شرمندهى روى حضرت نگردد.
قصّه ى آب
وجود مقدّس سید الشهدا علیه السلام با آنکه معدن کرم و سخاوت بودند، در
اوج قله مناعت طبع قرار داشتند و حاضر نبودند روى نیاز به کسى جز پروردگار
یکتا آورند.
از سوى دیگر یکى از چیزهایى که متعلّق به همه موجودات است و همگان در آن
شریکند و احدى حق ندارد تحت هیچ عنوانى آن را به تصرف خود در آورد و از
دیگران منع نماید، آب است. حتى در جنگها که مکر جایز است، بستن آب بر دشمن و
یا آلوده کردن آن جایز نیست. قصّه ممانعت معاویه از آب در جنگ صفّین از
سپاهیان امیرالمؤمنین علیه السلام و حمله به آنها و تصرّف آب توسط سپاهیان
مولا و عدم مقابله به مثل حضرت، قصّهاى معروف است.
در اولین برخورد سپاهیان امام حسین علیه السلام با لشکر کوفه، به
فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى، پیش از هر گفتگو و پرس و جویى، حضرت به
همراهانشان دستور دادند به لشکریان تشنه آب دهند و آنها حتى به اسبان سپاه
دشمن آب نوشاندند تا آنکه همگى سیراب شدند. این رسم جوانمردى و قاعدهى
انسانیت و ظهور کرم پروردگار در حضرت سید الشهدا علیه السلام است.
منع آب حتى از حیوانات و از بدترین خلایق نیز جایز نیست و نمىتوان هیچ
مخلوقى را آنقدر تشنه گذاشت تا هلاک شود. با این حال عبید اللَّه ابن زیاد
لعین در روز هفتم محرم دستور اکید داد که آب را بر اهل بیت پیامبر صلى الله
علیه وآله منع کنند و در نامهاى به عمر سعد نوشت: من آب را بر سگها و
خوکها حلال کردم، اما بر حسین علیه السلام و یارانش ممنوع کردم.
چنین رذالت و پستى آن هم در برابر کریمترین افراد بشر بسى سخت و گران است.
یاران امام در این چند روز گاه و بى گاه خود را به شریعه مىرساندند و
مختصرى آب به خیام حرم مىآوردند، اما باز هم تشنگى غالب و آب جیرهبندى
بود. حتى اصحاب چاهى حفر کردند و به آب رسیدند ولى قوم اشقیا چون متوجه
شدند آن را تصرف نمودند.
شهید آیت اللَّه دستغیب رحمه الله مى گفت: در شب عاشورا بُریر بن
خُضیر با تنى چند از اصحاب به دشمن زد تا آب بیاورد، اما تنها یک مشک را
توانست به خیمه گاه برساند. کودکان وقتى فهمیدند که بریر آب آورده خوشحال
شدند و با شوق فراوان به سوى او دویدند اما در گیر و دار گرفتن آب، ناگهان
مشک بر زمین افتاد و جمله آبهایش ریخت. کودکان شکمهاى خود را برهنه کردند و
بر زمین نمناک گذاشتند تا قدرى تسلّى یابند!
سخنرانی شب هشتم محرم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلّا
بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ
آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أوْلَهَنِی
إِلَى أسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی
مَصْرَعٌ أنَا لاقِیهِ کَأَنِّی بِأوْصَالِی تَتَقَطَّعُهَا عَسَلانُ
الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلاءَ فَیَمْلَأْنَ مِنِّی
أکْرَاشاً جُوفاً وَ أجْرِبَةً سُغْباً لا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ
بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَى
بَلائِهِ وَ یُوَفِّینَا أجْرَ الصَّابِرِینَ».
«حمد و سپاس از آن خداست، و آنچه خدا خواهد همان است. حول و نیرویى جز
در اتّکا به ذات پاک خدا نیست؛ و درود و سلام خدا بر رسولش. مرگ چون
گردنبند بر گردن دختران جوان، گریبانگیر فرزندان آدم است، و علاقه و اشتیاق
من به ملاقات گذشتتگانم، همچون اشتیاق یعقوب به یوسف است، و در محلّ
معیّنى که برایم انتخاب گشته به آن خواهم رسید. گویا مى بینم گرگهاى
بیابان در زمینى بین «نواویس» و «کربلا» اعضاى بدنم را پاره پاره کرده تا
شکمهاى گرسنهى خود را از من سیر کنند و انبانهاى خالى خود را پر نمایند!
آرى، از روزىاى که مقدّر شده نمى توان فرار کرد. رضایت خداى متعال رضاى
ما اهل بیت است. بر بلاى او صبر مى کنیم و او پاداش صابران را به ما
مىدهد.»
این خطبهاى است که امام حسین علیه السلام در مکه معظمه پیش از حرکت به سوى کوفه ایراد فرمودند.
الْحَمْدُ لِلَّهِ؛ حمد و سپاس مخصوص خداست و هر کس در
این عالم، هر چه را بستاید در حقیقت ستایش خدا را کرده، چه بفهمد و چه
نفهمد. هر صفت خوب و هر کار خیرى که از کسى صادر شود، صفت و قوّت خود را از
خدا گرفته پس حمد و سپاس او در حقیقت سپاس از خداست.
در روایت است که هر کلامى که با حمد خدا آغاز شود، ابتر (بى سرانجام) نخواهد ماند.
ما شاءَ اللَّهُ؛ گاه انسان از سر عادت یا تعارف
مىگوید: «ما شاءَ اللَّهُ» این هیچ. اما گاهى خود را بطور کامل به خدا مى
سپارد و اراده او را حاکم بر خواست و اراده خود مىداند و راضى به رضاى
پروردگار مى شود و در این حال و با این معرفت «ما شاءَ اللَّهُ» مىگوید.
چنین کسى اگر برخوردار از نعمت شود یا نعمتش گرفته شود، به مقصودش برسد
یا نرسد یا آنکه بمیرد و تکه تکه شود یا بماند، هیچ تفاوتى برایش ندارد و
در همه حال راضى به رضاى پروردگار است.
کسى به صاحبدلى رسید و حالش را پرسید. گفت: بهترین حال را دارم. همه
آسمان و زمین و تمام امور عالم مطابق میل و رضاى من است. پرسید: چگونه؟
گفت: گردش تمام کائنات و جریان همه کارهاى عالم مطابق اراده پروردگار من
است و من راضى به رضاى اویم، پس همه چیز مطابق رضاى من است.
وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ؛ حسین علیه السلام
ولىّ اعظم پروردگار است و همهى کرد و گفت خلق تحت اراده و احاطهى او است؛
لکن این اراده، ارادهى خداى تعالى و قوّت و نیروى جملهى جنبندگان از ذات
اقدس او است و حسین علیه السلام بندهى کامل خداوند است و هیچ ادّعایى در
مقابل او ندارد.
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ؛ پس از توحید
پروردگار، رسالت پیامبر خاتم است که اشرف مخلوقات و نور و صادر اوّل است.
همان کسى که آسمانها و زمین به نور شریفش خلق شد.
خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ؛ هر کس پاى در این عالم گذاشت، روزى رخت از آن خواهد بست، چه عمرش کوتاه باشد چه طولانى.
«أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ».(انبیا/۳۴) «آیا اگر تو (پیامبر) بمیرى آنان (کفار) جاودان خواهند بود؟».
البته مرگ به معناى خارج شدن از ملک خدا نیست؛ این سرا و آن سرا، همه از
آن پروردگار است و مرگ جابجا شدن از خانهاى به خانهى دیگر است، و براى
مؤمن بسان دور کردن کثافات و داخل شدن در نور و پاکى است؛ بیرون آوردن
لباسهاى کهنه و مندرس و سنگین و پوشیدن لباسهاى فاخر و لطیف است.
مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ؛ مرگ همچون گردنبند دختران جوان که در هر کجا باشند به گردنشان آویخته، با ایشان همراه است و ابداً از او دور نیست.
لکن برخى در هر لحظه براى ملاقات با مرگ آمادهاند و برخى دیگر هیچ گاه
بار سفر نمىبندند و آماده رفتن نمىشوند، آخر کار نیز با هزار کار نکرده و
تکلیف بر زمین مانده به سراى دیگر در مىآیند.
وَ مَا أوْلَهَنِی إِلَى أسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُفَ؛ آنکه خود را آماده مرگ کرده براى آمدنش واله و مشتاق است، آنچنان که یعقوب مشتاق یوسف بود.
وسعت روح حسین بن على علیهما السلام چنان است که این دنیا و دنیاى دیگر
همه تحت احاطه اویند. او همواره و هر لحظه همراه خداست و همراه رسول خدا
صلى الله علیه وآله و علىّ مرتضى علیه السلام است، لکن تا در این دنیاست،
اسیر زندان تن است و این تن میان او و گذشتگانش حجاب شده، لذا دوست مىدارد
هر چه زودتر از این قفس رها شود و به روضهى رضوان بال گشاید. هر چه درجه
شخص مؤمن بیشتر باشد، شوق به مرگ در او بیشتر است؛ «مُشتاقَةً الى
فَرْحَةِ لِقائک».
مرگ، تجرّد کامل از نفس است و حسین علیه السلام هیچ باکى از آن ندارد؛
پس هر آن کس که حسینى است از مرگ هراسش نیست.
.
وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أنَا لاقِیهِ؛ «خُیِّرَ» به
معناى انتخاب شده است یعنى این جمله، هم مىتواند به معناى انتخاب شدن محل
شهادت حضرت توسط خداوند باشد و هم مىتواند اشاره به انتخاب آن بوسیله شخص
اباعبداللَّه علیه السلام باشد، از آن جهت که خداوند آن را تعیین کرده و
حضرت با رضا و انتخاب، به آن سر سپرده است؛ چرا که این شهادت بى نهایت به
نفع حضرت است، همچنان که رسول خدا به ایشان فرمودند: «درجهاى نزد خدا دارى
که جز با شهادت به آن نخواهى رسید». این درجه براى افراد عادى که در درجات
پایین ایمان قرار دارند قابل فهم نیست. حسین علیه السلام نه تنها در اوج
کمال ایمان است، بلکه به اذن اللَّه ایمان را به دیگران مىبخشد.
کَأَنِّی بِأوْصَالِی تَتَقَطَّعُهَا عَسَلانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلاءَ؛ «کأنّی»
در اینجا به معناى «مشاهده مىکنم» است. «أوصال» به تکههاى استخوان
مىگویند که به بدن متّصل است. «فَلَوات» از فلات به معناى صحراست.
«نواویس» نام محلّى نزدیک نینوا که قبلاً مقبره عمومى مسیحیان بود.
فَیَمْلَأْنَ مِنِّی أکْرَاشاً جُوفاً وَ أجْرِبَةً سُغْباً؛
آنها که به جنگ با حضرت اباعبداللَّه علیه السلام آمدند مانند گرگهاى
گرسنه، گرسنهى دنیا بودند و قصدشان از جنگ با پسر رسول خدا، پر کردن شکم
ها و انباشته ساختن کیسههاى طمعشان بود؛ آنها در قتل حسین علیه السلام،
رسیدن به پول و ریاست خود را مىدیدند.
لا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ؛ «لا
مَحِیصَ» یعنى چارهاى نیست. «خُطَّ» به معناى نوشته شده است. قبلاً نیز
توضیح داده شد که اگر وقایع عاشورا از روز ازل با قلم تقدیر پروردگار
نگاشته شده، به معناى اجبار امام حسین علیه السلام و یزید نیست. این
نگاشته شدن به معناى آن است که خداوند از ابتدا مىدانست که امام حسین
علیه السلام با اختیار خود چه راهى را انتخاب مىکند و قوم اشقیا با
اختیار خود، چه راهى را، به همان بیان که پیش از این ذکر شد.
این سخن حضرت اشاره به تکلیف ایشان از جهت ظاهرى و معنوى است. از جهت
ظاهرى، تکلیف امام حسین علیه السلام قیام در مقابل ظلم است، چرا که ایشان
به عنوان امام معصوم وظیفه دارند دین خدا را حفظ کنند و از همه در این جهت
مقدّمترند.
معاویه در طول چهل سال زمامدارى (۲۰ سال به عنوان حاکم شام و ۲۰ سال به
عنوان خلیفه) چنان القا کرده بود که انگار هیچ کس با او مخالفتى ندارد و به
واقع خلیفه بر حقّ پیامبر است، و پس از او همین تصوّر نیز درباره یزید
وجود داشت؛ در حالى که معاویه لااقل ظواهر اسلام را حفظ مىکرد اما یزید
هیچ چیز از دین را محترم نمىشمرد و هیچ حرامى در نزد او قبیح نبود.
لذا اگر پاى بیعت گرفتن هم در میان نبود، امام حسین علیه السلام وظیفه
داشت قیام کند و اگر هیچ کس یاریش نمىکرد باید به تنهایى بر این کار همّت
مى گماشت، چه خواسته که عده اى دعوتش کرده اند و هر چند به دورغ اعلام
یارى نموده اند.
اما از جهت باطنى، خداوند درجهاى براى حضرت خواسته که منوط به شهادت
است، چگونه ممکن است امام، درجهاى بس رفیع که خبر آن را به ایشان دادهاند
و بلکه مقامات آن را نشانشان دادهاند، رد کند و نپذیرد. هرگز دنیا و
زندگى فانى آن قابل مقایسه با مقامات و درجات معنوى نیست.
رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أهْلَ الْبَیْتِ؛ مقدّمهى
همهى مراحلى که باید در صفات پروردگار طى شود، رضاى خداست. هر کسى
مىخواهد پس از سلوک الى اللَّه وارد سیر شود، باید به مقام رضا بار یافته
باشد و اگر این کلید دست کسى نباشد قادر به حرکت به سوى خدا نیست.
نَصْبِرُ عَلَى بَلائِهِ وَ یُوَفِّینَا أجْرَ الصَّابِرِینَ؛ امام حسین علیه السلام، امام صابرین است و خداوند اجر صابرین را به تمامه به ایشان مىدهد.
حضرت على اکبر علیه السلام
در میانهى راه ناگهان صداى امام بلند شد که مکرّر مى فرمود: «انا
للَّه و انا الیه راجعون و الحمد للَّه رب العالمین». جناب على اکبر علیه
السلام علت استرجاع را پرسید. حضرت فرمود: سر به زین اسب گذاشته بودم که
خواب مختصرى بر من عارض شد. در آن حال، سوارى را دیدم که مىگفت: این
کاروان در حرکت است و مرگ آنها را تعقیب مىکند، بر من معلوم شد که او خبر
مرگ ما را مىدهد. على اکبر علیه السلام عرض کرد: مگر ما بر حق نیستیم؟
امام فرمود: بلى! به خدا سوگند که ما بر حقّیم. جناب على اکبر علیه السلام
گفت: «اذاً لا نُبالی أنْ نَموتَ مُحِقّین»: بنابراین باکى نداریم که در
راه حق بمیریم. امام براى او دعاى خیر کرد و فرمود:
«جَزاک اللَّه مِنْ وُلْدٍ خَیْرَ ما جَزى وَلَداً عَن والِدِه». «خداوند براى تو بهترین پاداش پدر و فرزند ى را عنایت فرماید».
شیخ شوشترى رحمه الله گوید: همواره در طول سفر اذان هاى نماز را دیگران
مىگفتند، اما در روز عاشورا اذان نماز ظهر را جناب على اکبر علیه السلام
گفت و این خود مقامى بود براى آن جناب.
در میان شهداى کربلا مقام جناب ابالفضل العباس علیه السلام، پس از امام
حسین علیه السلام از همه رفیعتر است، لکن شکستگیى که پس از شهادت جناب
على اکبر علیه السلام بر حضرت سید الشهدا علیه السلام عارض گشت، در هنگام
شهادت اباالفضل العباس علیه السلام عارض نشد. شاید یکى از دلایل آن این
باشد که جناب على اکبر علیه السلام فرزند زادهى حضرت زهرا علیها السلام و
رسول خداست و این مقام را اباالفضل العباس علیه السلام نداشت. گذشته از
این، جناب على اکبر علیه السلام بهرهمند از خصوصیات رسول خداست. ایشان
خَلقاً و خُلقاً شبیه ترین افراد به پیامبر صلى الله علیه وآله بود و هر
گاه امام مشتاق دیدار جدّ شریف خود مى شد به على اکبر علیه السلام مى
نگریست.
0 نظر